فکری زیبا
Beautiful Mind
خواب میبینم در یک شوخی احمقانه زندگی میکنم، این بار با یک آمریکایی و سوئدی. آمریکایی گاو میچراند و سوئدی آپارتمان میسازد و من چَپَری، دور کلبهام. قصد من ساختن پرچینیست، بلندتر از یک آسمان خراش، اما مصالحام کافی نیست و به همین خاطر یواشیواش دل و رودهی کلبهام را درمیآورم. باران شروع میکند به باریدن، بارانیِ سیاهم را میپوشم، تونلی زیر پرچین میکَنَم و میروم به دیدن آمریکایی که در باران آواز میخواند، ما همدیگر را میشناسیم؛ معلوم میشود که او نه از من، نه از کلبهام و نه از پرچینام خبر نداشته است. برای آمریکایی از هنر آمریکایی تعریف میکنم: توماس سولی، ویلیام مریت چاس، جِئورج بلووز، بِنِت نیومن، آدرا راینهارت، جئورج سگال، سائول استاینبرگ... آمریکایی به فکر فرو میرود و تصمیم میگیرد پولی بابت آموزشام بپردازد؛ مانعش میشوم و میگویم ابداً حرفی از پول نزنید. به آمریکایی حالی میکنم که یک پیش خدمت از آشنایانم همیشه چند دلاری کمکم میکند، به او میگویم در اِزای حقوق ماهانهام میتوانم 30 دلار خرید کنم. آمریکایی از من میپرسد چند سال در آمریکا زندگی کردهام؛ جواب میدهم هیچوقت در آمریکا نبودهام و ظاهراً هرگز هم در آنجا نخواهم بود، چون رؤیای من گذراندنِ مرخصی زمستانی در بلغارستان است. سوئدی روی پاشنهی پاها به من نزدیک میشود. میخواهد بداند اگر دیر وقت ظهر بین ساعت 10/17 و 45/17، توی شوخیمان گشتی بزند، مزاحم آزادیمان نخواهد شد. همزمان استکهلم میخواهد بداند، مرد سوئدی در مورد قانون آمادهی تصویب برای ماهیهای طلایی چه فکری کرده است: باید آکواریومهای با ابعاد 40×50×90 سانتیمتر قدغن شوند یا نه. برای آمریکایی و سوئدی تعریف میکنم یکی از نگهبانان دریای اِشتو را میشناسم که همیشه میتواند ماهیگیری کند، حتی در فصل ممنوعیت صید. از طرفی سعی میکنم نشان بدهم خودم از آن آدمها نیستم، از طرفی دیگر اشاره میکنم که از صحبتهای سیاسی برحذر باشند و برای اینکه آنها را پاک از موضوع پرت کنم، توضیح میدهم که یک قصاب را هم میشناسم و میتواند هر موقع روز گوشت بفروشد. یا نمیفهمند چه میگویم یا اینکه خود را به نفهمی میزنند. میگویم، اوهو، نگاه کنید، آنجا چه پرندهای پرواز میکند، بالا سرشان را نگاه میکنند، لگدی به ماتحت هر کدامشان میزنم و پوزخندزنان به پشت پرچین خودم برمیگردم. بعد از این خوابم حسابی لَجَم میگیرد. چرا آمریکایی توی باران آواز میخواند و منی که بیشتر از او از هنر آمریکایی میدانم، با ترس و لرز از زیر بارانی سیاهم به او خیره میشوم؟ چرا سوئدییی که از بردگی، ترور یا زور هیچ اطلاعی ندارد، بیشتر از من قدر آزادی را میداند؟ چرا من فرهیختگی دارم، و این آدمها فرهنگ؟ چرا من در چنین شوخی احمقانهای زندگی میکنم؟ چرا رؤیای من هیچ ارتباطی با خودم ندارد؟ واقعاً که اینطوری نمیشود تحمل کرد؟ دوباره بنا میکنم به خوابیدن... كتاب چهل و سه داستان عاشقانه از ایوان کولهکوف نظرات شما عزیزان: یک شنبه 14 شهريور 1395برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
نويسندگان
|
||||||||||||||||
![]() |